نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

کارکردها معمولاً در جهت هدف‌ها هستند و نوعي تعامل و دادوستد ميان آنها وجود دارد. کارکردهاي قدرت نامطلوب به گونه‌اي طراحي شده است و نيز مي‌شود که جامعه را به سوي هدف‌هاي ناشايست آن مي‌کشاند و آن را به انحراف مي‌بَرَد. در ادامه کارکردهاي اين نوع قدرت و سپس هدف‌هاي آن را بررسي مي‌کنيم.

1. کارکردهاي قدرت نامطلوب

1-1. استخفاف انسان‌ها

قدرت ناشايست فرد قدرتمند را دچار توهم برتري مي‌کند، چيزي را براي خود لحاظ مي‌کند که با خيال‌پردازي به آن رسيده است يا با قدرت اطرافيان و سرنيزه داراي ظاهر و جلوه‌اي شده که نداشته است و نيز ندارد. حال آنکه فرد قدرت‌مدار مي‌داند ميان‌تهي است و بر شخصيت علمي يا انساني او چيزي افزوده نشده است. در اين موقعيت که قدرت از مسير مطلوب منحرف شده است، قدرت‌مدار براي بالارفتن ظاهري و بزرگ جلوه‌دادن خود، ديگران را کوچک مي‌کند، کرامت انساني آنها را پايمال مي‌کند و به دست فراموشي مي‌سپرد.
توهين و تحقير شهروندان از کارکردهاي قدرت نامطلوب و نامشروع است که در حکومت‌هاي استبدادي و ستمکار جلوه مي‌يابد. آن حکومت، جامعه‌اي را به وجود مي‌آورد که عزيزان آن و اهل کرامتش خوار مي‌شوند، با نخبگان و اهل خرد برخورد خشونت‌آميز مي‌شود و سرمستان قدرت براي خيرخواهان جامعه ارزشي قائل نيستند. به بيان سيد قطب توهين طاغوت‌ها نسبت به جمهور و شهروندان امر شگفتي نيست. آنها مردم را از هرگونه کسب معرفت دور مي‌کنند و حقايق امور را از آنها مي‌پوشانند تا ارزش‌ها را فراموش کنند و از آنها بحث نکنند، تا هر چه را که خود مي‌خواهند بر ذهن آنان بنگارند؛ از اينجاست که توهين و سبک‌ انگاشتن شهروندان ساده مي‌شود، راحت رام مي‌شوند و به هر سو که مي‌خواهند، برده مي‌شوند. طاغوتيان اين کار را انجام نمي‌دهند مگر براي آنکه فاسق‌اند، بر راه راست نيستند، به ريسمان الهي چنگ نمي‌زنند و ميزان و معياري به نام ايمان ندارند، اما گول‌زدن مؤمنان سخت است و خوارکردن و بازي دادن آنان همانند حرکت دادن پري در باد آسان نيست. قرآن کريم به اين امر اشاره مي‌کند که قوم فرعون پس از آنکه تحقير شدند، از او اطاعت کردند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»؛ سپس قرآن مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ»: (1) آنها قوم فاسقي بودند و به واسطه‌ي همين اطاعت کورکورانه و پس از انذار و ابلاغ مستحق عذاب الهي مي‌شوند. (2)
کار و نقشي که قدرت نامطلوب در جامعه انجام مي‌دهد آن است که با ذليل کردن شهروندان و مردم خود، آنها را از جايگاه انساني و کرامت نفس خويش دور مي‌کند و سپس فضا و بستر براي اطاعت‌گيري و اطاعت‌پذيري آنها فراهم مي‌شود. اين حرکت را مي‌توان در ماجراي فرعون مشاهده کرد. فرعوت دريافت بيشتر دل‌ها به حضرت موسي متوجه و نزديک شده و ممکن است به مقابله با او بپردازند؛ بنابراين اعيان مملکت مصر را جمع کرد و به آنها يادآور شد فرمان‌فرمايي و سلطنت مصر از آن خاندان اوست؛ نهرهاي منشعب از رود نيل در اطراف قصر و عمارت‌هاي او به گردش در مي‌آيد؛ اينکه او پادشاه باشد، بهتر است از شخصي که فقير و حقير است و استعداد فرمان‌فرمايي ندارد. گفت اگر او پيغمبر است چرا خداوند مانند پادشاهان براي بازوبند يا دست‌بند طلا تهيه نکرده يا چرا افواج ملائکه پي‌درپي به کمکش نمي‌آيند. به قدري اين سخنان را گفت که قوم را سبک کرد. (3)
معمولاً فساد قدرت و استخفاف و ذليل کردن مردم کنار هم هستند. به بيان ديگر استخفاف مقابل احترام است و از لوازم استکبار. (4) اغلب هنگامي که قدرت به فساد مي‌گرايد، مردمش را خوار و کرامت انساني آنها را لگدمال مي‌کند.
آن سوي طغيان نيست مگر فساد. طغيان گردنکشان را فاسد مي‌کند. همان‌گونه که ستمديدگان و جامعه‌اي را که در آن طغيان جاري است، فاسد مي‌کند؛ پيوندها و ارتباطات زاويه‌هاي گوناگون زندگي را فاسد مي‌کند؛ زندگي را از مسير سالم و مستقيم خود به مسير ديگري مي‌کشاند که به هيچ نحو به جانشيني انسان از سوي خداوند ربط ندارد. فساد طغيانگر را در بند هواي خود مي‌کند؛ زيرا او به معيار ثابتي وفادار نمي‌ماند و در مرزي نمي‌ايستد. اولين کسي را که طغيان فاسد مي‌کند، خود طاغي است. او جايگاهي غير از منزلت خليفةاللهي مي‌يابد؛ در نتيجه فرعون وقتي گفت: «من خداوند برتر شمايم»، سرکشي‌اش او را فاسد کرد. او از جايگاه خويش تجاوز کرد تا به اين ادعاي زشت رسيد که مايه‌ي هر فساد است. پس از اين ماجراست که مردم و قوم خويش را خوار مي‌کند همراه با کينه‌هاي فروخفته. اين هنگام کرامت انساني نابود مي‌شود. نفسي هم که ذليل مي‌شود، دگرگوني مي‌شود، بوي تعفن مي‌گيرد و چراگاهي براي خواسته‌هاي پست وامور غريزي بيمارگونه مي‌شود. در اين زمان انسان بي‌بصيرت، نادان و بي‌همّت مي شود. طغيانگر همه‌ي معيارها و موازين، ارزش‌ها و بينش‌هاي راستين را درهم مي‌شکند. ناچار سنجه‌ها ناسره مي‌شود و تزوير و دورنگي در آنها راه مي‌يابد که جلوه‌اي از فساد است. (5)
چنين بود که فرعون با حيله‌ها و فريب‌هاي گمراه‌گر خود، قوم خويش و عقل آنها را تحقير کرد تا از درک حقيقت عاجز شوند پس از تحقير قومش او را پيروي کردند و البته آن قوم از اين جهت که تحقير او را پذيرا شدند، فاسق بودند.استخفاف در رأس زاويه‌ي هفتگانه‌ي شيطنت قرار دارد که عبارت‌اند از استخفاف، استحمار، استضعاف، استبداد، استکبار، استعمار و استثمار. (6)
هرگونه استفاده از ديگران براي هدف‌هايي که در جهت منافع آنها نيست، نوعي خفت‌و خواري است که کسي بر ديگري تحميل کند؛ گويي آزادي تعيين سرنوشت را از فرد مي‌گيرد که مايه‌ي امتياز و انسانيت اوست. آن گونه که امروزه نيز اين بحث جلوه‌هاي ديگرگون و جديدي به خود گرفته است؛ علاوه بر تحقير انسان در فرايندي شيء انگارانه و در گذر زندگي ماشيني او به موجود شيء مانند تبديل مي‌شود که فقط بايد / مي‌توان از او بهره‌کشي و در جهت بالارفتن و رسيدن به هدف‌هاي شخصي و منافع مادّي از او سوء استفاده کرد. گويي آدميان اشياي صرف هستند که مي‌توان براي آنها تعيين سرنوشت و اراده‌ي خود را بر آنان تحميل کرد. در اين وضعيت که ديگران انديشه و اراده‌ي انسان را در دست دارند، او به موجود بي‌مسئوليت و بي‌اراده‌اي تبديل مي‌شود که مي‌توان هر چيزي را به او تحميل کرد. (7)

تصوير 1 - فرايند سلطه و قدرت شيطاني


قران کريم اشاره دارد: فرعون بني‌اسرائيل را تحقير کرد، در نتيجه از او پيروي کردند: «فاطاعوه». (8) فرعون قوم خود را سبک شمرد؛ يعني قوم خويش را از سنگيني عقل و ايمان تهي کرد. انسان تا هنگامي که مالک عقل و ايمان باشد، محفوظ و با وقار است و توفان‌ها نيز او را نمي‌جنبانند، اما هنگامي که آنها را ندارد، مانند پري است که بادي آن را مي‌لرزاند. فرعون همانند همه‌ي طاغوت‌ها مي‌دانست منطق عقل و ايمان و فطرت موساي کليم (عليه‌السلام) را تأييد مي‌کند، اما او رو برتافت و با گروه‌پرستي و ترساندن و برانگيختن مردم آنها را منحرف کرد؛ در نتيجه مردم را با دور شدن از عقل‌هاي وزين و روآوردن به شهوات سبک سرانه گمراه کرد. (9) «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» (10) واي بر هر عيب‌جوي مسخره‌کننده‌اي!
خو و روش و عادت افراد خودبين و خودپرست مستبدي مي‌سازد که در هر وضعي و به هر وسيله آشکار و پنهاني / با اشاره و طعن کوشش دارند ديگران را موهون کنند و خصايل انساني و شخصيت آنها را خرد کنند تا راه نفوذ و بهره‌کشي از مردم را به سود خود بي مانع کنند. (11)
سرّ اينکه قدرت محدود است، حتي قدرت پيامبران (صلي‌الله‌عليه و آله‌و سلم) و امامان معصوم (عليه‌السلام)، در نوع نگاهي است که اسلام وخداوند به انسان دارند؛ زيرا آن جايگاهي که اسلام و خداوند براي انسان قائل‌اند، با قدرت بي‌انتهاي غيرالهي ناسازگار است. انسان حامل روح خدا و حامل امانت الهي و جانشين پروردگار است. انسان مورد کرامت دادار جهان‌آفرين است: «لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ». (12)
عزّت نفس انسان بايد حفظ شود و داشتن قدرت نامحدود با عزّت نفس او منافات دارد. انساني که در مقابل ديگران داراي چنين ديدي نباشد، در مقام تحقير آنها بر مي‌آيد و براي دوام سلطه‌ خود انسان‌ها را تهي، بي‌هويت و بي‌شخصيت مي‌کند. انسان بي‌هويت وقتي مقابل همنوعان خود شکسته شد، حصارهاي فکري او فرو مي‌ريزد و خود را فراموش مي‌کند: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ». (13)
ميل به تسليم و اطاعت کورکورانه يا خودشکني در او زنده مي‌شود و تمام ارزش‌هاي وجودي انسان در او لگدمال مي‌شود. او وسيله بي‌اراده‌اي خواهد بود که هر چه گويند، خواهد گفت و هر چه بخواهند، انجام مي‌دهد. (14)
شايد با توجه به اهميت اين امر بوده است که در روايت‌ها بر عزّت‌نفس تأکيد بسيار شده است و اينکه هر کس خويشتن را گرامي دارد، خواسته‌هاي نفساني پيش او بهايي نيابد. (15) در مقابل نيز آمده است اگر کسي تحقير و خوار شود و براي خود ارزش قايل نباشد، از شرّ و بدي او در امان نباش. (16)

1-2. استثمار

استثمار به بهره‌کشي يک طرفه و تصاحب دسترنج ديگران گفته شده است. (17) در قرآن کريم اين تعبير به کار نرفته است، اما در موارد گوناگون مي‌توان اين مفهوم را برداشت کرد. در سوره‌ي مبارکه شعراء تعبير به «عبّدت» آمده است. آنجا که خداوند مي‌فرمايد: «وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ»: (18) و آيا اينکه فرزندان اسرائيل را بنده‌ي خود ساخته‌اي، نعمتي است که منّتش را بر من مي‌نهي؟
«عبّده» در باب تفعيل هنگامي است که شخصي ديگري را براي خود بنده کند. (19) در اين بنده کردن، فرد استثمارگر بهره و ثمره‌ي ديگران را براي خود مي‌خواهد و از آنها بهره‌کشي مي‌کند.
موسي (عليه‌السلام) جواب فرعون را که گفته بود «آيا تو را از کودکي در ميان خود نپرورديم؟» (20) اين‌گونه مي‌دهد:
بنده کردن بني‌اسرائيل، کشتن پسرانشان، زنده نگهداشتن زنانشان و در خدمت گرفتن اجباري برخي براي تربيت ديگران، همه از عيب‌هاي توست و به واسطه‌ي همين کارهاي زشت بر من منّت مي‌نهي. حال آنکه من تو را به واسطه‌ي آنچه بر سر بني‌اسرائيل آورده‌اي، سرزنش مي‌کنم.
مگر چه کسي موسي را تربيت کرد؟ آيا جز بني‌اسرائيل بودند که به امر فرعون به اين کار مجبور شدند. مگر چه چيز موجب شد تا مادر موسي او را در صندوقي قرار دهد و در دريا اندازد؟ چه کسي اين حق را به فرعون داد فردي را بکشد و ديگري را ببخشد، از اموال يکي بدزدد و در اموال ديگر قرار دهد. آيا همه‌ي اين کارها جرم نيست و فرعون نبايد براي آن مجازات شود؟ او که ستمگر و سرکش است. از اين آيه که خداوند فرمود: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّ‌هَا...» دو نکته را در مي‌يابيم؛ يکي آنکه فرعون‌ها و طاغوتيان هر زمان که مي‌پندارند منّتي بر مردم دارند، بايد سنگي در گلوي آنها فرو کرد؛ زيرا همه‌ي حرکت‌هاي آن در شهرها و تصرفات در امور بندگان جرم است و هيچ اذني از سوي خداوند ندارند و مردم نيز حق فرماندهي را به آنها واگذار نکرده‌اند. ديگر آنکه موسي (عليه‌السلام) از خودش گذشت و از قوم بني‌اسرائيل سخن به ميان آورد و از ريشه‌هاي مسئله؛ آن گونه که از رسولان الهي نيز چنين انتظار است که از ريشه‌هاي مشکلات مستقل سخن گويند و دردهاي همه‌ي مردم را بيان کنند. (21)
به تعبير علامه طباطبايي انسان که در جامعه با ديگر افراد زندگي مي‌کند، از آنها چيزي مي‌خواهد که ديگران از او انتظار دارند و مي‌پسندد که از او بهره گيرند. همان‌گونه که او از ديگران سود مي‌برد و اين از همان مدني بودن انسان و همکاري اجتماع نشئت مي‌گيرد و امري است لازم تا اجماع استقرار يابد، هر صاحب حقي به حق خود برسد و نسبت‌ها و روابط به تعادل برقرار شود که همانا عدالت اجتماعي است. انسان به اضطرار آن را گردن گذاشته است که سرشت اجتماعي دارد و به عدالت اجتماعي حکم مي‌کند. براي همين است که هرگاه انساني بر ديگران چيرگي مي‌يابد، اثر همکاري اجتماعي و عدالت اجتماعي ضعيف مي‌شود. در نتيجه قوي حق ضعيف را مراعات نمي‌کند؛ همان‌گونه که ملّت‌هاي ضعيف از ملت‌هاي قوي ستم مي‌کشند. اين جريان تاريخ تا عصر ما که عصر تمدن و آزادگي نام دارد، ادامه يافته است و همان است که از کلام خداوند فهميده مي‌شود که به راستي انسان بسيار ستمگر و نادان است. (22) قريحه‌ي استخدام انسان همراه با تفاوتي که ميان افراد از حيث خلقت، منطقه‌ي زندگي، عادات و اخلاق ضروري است، به اختلاف و انحراف ميان ضعيف و قوي مي‌رسد که به دور از عدالت اجتماعي و جامعه‌ي صالح است. در نتيجه قوي از ضعيف بهره مي‌کشد و فرد پيروز از شکست خورده سود مي‌برد، بي‌آنکه به او سودي رساند. (23) اين بهره‌کشي آفتي است که قدرت‌هاي نامطلوب در دام آن مي‌افتند.
هنگامي که انسان خود را بي‌اساس و به دور از واقعيت‌ها بزرگ پندارد و براساس آن پندار نادرست همنوعان خود را استثمار کند، به راستي که دو رذيله‌ي زشت را جمع کرده است؛ يکي رذيله‌ي ادعاي نادرستي که فريبنده است و رذيله‌ي چيرگي و استيلا بر همنوعان که همراه با فريب و تزوير است. شکي نيست اين امر ناپسند است؛ همان‌گونه که خوار کردن و کوچک شماري و تحقير نفس نيز ستم و جنايت است، چه برسد به اينکه در برابر ديگران خوار شود و در خدمت و بهره‌دهي ديگران براي مصالح شخصي آنها درآيد. همانند ابزار ويرانگري که هيچ اختياري از خود در آسيب و ضرر و نفعش ندارد. (24)
در قرآن کريم سفارش شده است تنها معبود و ارباب واقعي خداوند است:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»: (25) بگو اي اهل کتاب، بياييد بر سر سخني که ميان ما و شما يکسان است، بايستيم. اينکه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريک او نگردانيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگريد.
اما قدرت ناشايست با بهره‌کشي از ديگران روزگار مي‌گذراند؛ هنگامي که زمامدار قدرت را به دست گيرد، همه‌ي مردم را ملک خود مي‌پندارد و مي‌انگارد هر بلايي مي‌تواند بر سر مردم آورد. قرآن کريم اين بحث را يادآور مي‌شود که فرعونيان با اين نگره‌ي نادرست در پي بهره‌کشي از آنها بودند؛ در نتيجه خداوند در آيه‌ي ديگري به بني‌اسرائيل يادآور مي‌شود «به ياد آريد آنگاه که شما را از چنگ فرعونيان رهانيديم؛ آنها که شما را سخت شکنجه مي‌کردند، پسران شما را سر مي‌بريدند و زن‌هايتان را زنده مي‌گذاشتند». (26)
در بحث‌ هدف‌هاي جهاد به اين نکته اشاره مي‌شود که هدف رزمندگان مسلمان آزادسازي بندگان خدا از اجتماع ظالم و نظام طاغوت است. در حالي که هدف جنگجويان کافر براي به بندکشيدن انسان‌ها و به زنجير کشيدن آنها در يوغ طاغوت است. به فرموده‌ي قرآن: «الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ»: (27) کساني که ايمان آورده‌اند، در راه خدا کارزار مي‌کنند و کساني که کافر شده‌اند، در راه طاغوت مي‌جنگند.
نخستين چيزي که واجب است مستضعفان بايد از آن بهره‌مند شوند، آزادي از ترس طاغوت است؛ زيرا بزرگ‌ترين عاملي که آنها براي بهره‌کشي و زنجير کردن مردم استفاده مي‌کنند، ترساندن و لگدمالي معنويات آنهاست. وگرنه طاغوت، بشري بيش نيست، همانند ديگران پس چگونه مي‌تواند ديگران را بنده‌ي خود کند. او فقط با ترساندن مردم و قدرت باطلش اين کار را انجام مي‌دهد. در واقع با همان قدرتي که در چشم مردم بزرگ جلوه داده مي‌شود. (28)

1-3. استضعاف

«استضعاف» از نظر لغوي از ماده «ضعف» است. در لغت آمده «استَضعَفتُهُ»، يعني او را ضعيف يافتم. (29) در لسان‌العرب مي‌خوانيم: «مستضعف کسي است که مردم او را ناتوان کرده‌اند و به دليل فقر و وضع ناخوشايندش بر او ستمگري کرده‌اند». (30) بنابراين در معناي «استضعاف» درخواست ضعف و ناتواني براي ديگري است و مستضعف ضعيف شمرده مي‌شود و خواسته مي‌شود او فرودست و ناتوان باشد يا چنين تلقي شود. در قرآن کريم مي‌خوانيم فرعون در سرزمين مصر سربرافراشت و مردمِ آن را طبقه‌طبقه کرد و طبقه‌اي از آنها را زبون و ضعيف مي‌داشت - يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ. (31)
در قرآن آمده است: «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»: (32) و خواستيم بر کساني که در آن سرزمين فرودست و مستضعف شده بودند، منّت نهيم.
«مستضعف» به معناي مفعولي در مقابل «مستکبر» به صيغه‌ي فاعلي است و مستکبر کسي است که خواهان ضعف و ناتواني ديگران و فرودستان است. (33) قرآن کريم فرايند مستضعف‌سازي و ناتوان‌سازي فرعون را در حق گروهي از مردم اين‌گونه توضيح مي‌دهد که او پسران آنها را مي‌کشت و زنانشان را براي استخدام و بهره‌کشي زنده نگاه مي‌داشت. (34) به تعبير محمد جواد مغنيه، او با گروه گروه کردن مردم، فرقه‌اي را سرور و گروهي را بنده قرار مي‌داد. پسران آنها را مي‌کشت تا بر او شورش نکنند و زنان را براي بهره‌بري و خدمت حفظ مي‌کرد. (35)
به هر رو، استضعاف همراه خود ضعف و ناتواني دارد. قرآن کريم به مسلمانان يادآور مي‌شود به يادآورند هنگامي را که در زمين اندک و مستضعف بودند و از اينکه مردم آنها را بربايند، مي‌ترسيدند، اما خداوند آنها را پناه داد و به ياري خود نيرومند گرداند: «وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ». (36)
«مستضف» که ناتوان شده است، به «نصر» و ياري خداوند توانمند مي‌شود؛ همچنين در ماجراي حضرت موسي (عليه‌السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است. او به کوه طور رفت و هارون را جانشين خود در قوم بني‌اسرائيل کرد. سامري از زر و زيور آنها گوساله زرين ساخت که از آن بانگي بر مي‌آمد و بني‌اسرائيل به پرستش آن پرداختند. هارون نتوانست آنها را از چنين کاري بازدارد. هنگامي که موسي به سوي آنها بازگشت، برادرش هارون را مسئول دانست. هارون براي تبرئه‌ي خود به ناتوان شدنش به دست مردم اشاره مي‌کند: «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي»: (37) او گفت: اي فرزند مادرم، اين قوم مرا ناتوان ساختند (مرا زير فشار قرار دادند) و چيزي نمانده بود مرا بکشند.
مستضعف انواع و اقسامي چون مستضعف فکري، سياسي، اجتماعي و اقتصادي دارد؛ البته بايد توجه داشت روند استضعاف، خوارشماري جامعه و ناتوان کردن افراد اغلب از عرصه‌ي فکري آغاز سپس وارد حوزه‌ي سياسي مي‌شود. گاهي فردي که در قلمرو مستکبران قرار دارد، از بسترهاي آگاهي و علم دور است. چندان در محدوديت‌هاي انحصارگرانه قرار دارد که نمي‌تواند اصولاً حق انتخابي داشته باشد يا به چيزي فراتر از ان بيانديشد که ديگران برايش تعريف کرده‌اند. طبعاً اين شخص از حيث فکري مستضعف است.
خداوند افرادي را که در چنين موقعيت‌هايي قرار مي‌گيرند، مي‌بخشد. آن دسته از مردان و زنان و کودکاني که به راستي تحت فشار قرار گرفته‌اند، به حقيقت مستضعف‌اند؛ نه چاره‌اي دارند، نه راهي براي نجات از آن محيط آلوده مي‌يابند. (38) امام صادق (عليه‌السلام) زير اين آيه فرمودند: «مستضعف کسي است که حجت و دليلي ندارد و اختلاف‌ها و کشمکش‌ها را نمي‌شناسد، پس هنگامي که فرد دوگانگي‌ها و تفاوت ديدگاه‌ها را شناخت، مستضعف نيست». (39)
در روايت مشابه آمده است مستضعفان آنها که راه و حيله‌اي به سوي کفر ندارند و راهي به سوي ايمان نيز نمي‌يابند. (40) در اين روايت‌ها مستضعف فکري مورد توجه است؛ البته آيه‌هاي گوناگوني که در قرآن کريم درباره‌ي مستضعفان آمده است، اغلب به گروه سياسي- اجتماعي مربوط است، با قدرت نامطلوب که افراد گرفتار آن مي‌شوند. بحث کليدي آن است که قدرت‌هاي نامشروع براي چيرگي ناميمون خود بر مردم، از ناتوان کردن آنها در عرصه‌ي فکر و انديشه آغاز مي‌کنند و در مرحله‌هاي بعد هرگونه که مي‌خواهند، عمل مي‌کنند. اين افراد چنان زيرفشار قرار مي‌گيرند که راهي براي فرار ندارند، اما در برابر ستمي که بر آنها مي‌رود، ساکت، خاموش، بي‌اعتنا نسبت به امور جامعه و گوشه‌گير و کنار نشسته نيستند که مستکبران به دلخواه با آنها رفتار کنند. ايشان به آنچه هست، راضي و خشنود نيستند و در تکاپوي آزادي هستند؛ (41) در نتيجه خداوند در سوره‌ي نساء، به کساني که توانايي دارند، هشدار مي‌دهد چرا نمي‌رزمند و در ادامه بيان مي‌شود ناتوانان و مستضعفان خاموش و راضي به وضع موجودشان نيستند و خواسته و دعايشان، رهايي از جايي است که اهل آن ستمگرند:
«وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا»: (42) چرا در راه خدا و [در راه] مردان و زنان و کودکاني که [به دست ستمگران] تضعيف شده‌اند، پيکار نمي‌کنيد؟! همان افراد [ستم‌ديده‌اي] که مي‌گويند: «پروردگارا، ما را از اين شهر که اهلش ستمگرند، بيرون ببر و از طرف خود براي ما سرپرستي قرار ده، و از جانب خود يار و ياوري براي ما تعيين فرما.
اما از ديگر سو، خداوند به صراحت از نبود پذيرش عذرخواهي و ادعاي استضعاف کساني سخن به ميان مي‌آورد که ظلم را پذيرفتند و از سرزمين ستم هجرت نکردند؛ آنها را ستمکار به خويشتن مي‌نامد و اينکه در نهايت دچار عذاب سختي مي‌شوند:
«إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا»: (43) کساني که بر خويشتن ستمکار بوده‌اند، [وقتي] فرشتگان جانشان را مي‌گيرند، مي‌گويند: «در چه حال بوديد؟» پاسخ مي‌دهند: «ما در زمين از مستضعفان بوديم». مي‌گويند: «مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت کنيد؟»؛ پس آنها جايگاهشان دوزخ است، و [دوزخ] بدسرانجامي است.
در قرآن کريم در موارد ديگر نيز آمده است پوزش‌خواهي کساني پذيرفته نمي‌شود که به سادگي به ظلم و استکبار ستمگران تن داده‌اند و گرفتار عذابي بزرگ خواهند بود. به روايت قرآن هنگامي که همگي در برابر خدا ظاهر مي‌شوند پس ناتوانان به گردنکشان مي‌گويند: «ما پيروان شما بوديم. آيا چيزي از عذاب خدا را از ما دور مي‌کنيد؟» مي‌گويند: «اگر خدا ما را هدايت کرده بود، قطعاً شما را هدايت مي‌کرديم». (44)

2. هدف‌هاي قدرت نامطلوب

همه‌ي آنچه در کارکرد قدرت نامطلوب آمد، براي آن است تا به وسيله‌ي آنها، امور برآمده از قدرت در خدمت هدف‌هاي قدرت‌مداري قرار گيرد که به چيزي جز منافع شخصي خويش نمي‌انديشند، منافعي که در تقابل با منافع جمعي و آموزه‌هاي انبياي الهي است. هدف‌هاي اين قدرت دنيوي صرف هستند و کاستي آن نيز همين وجه است، وگرنه حکومت و قدرت صالح نيز به تأمين منابع و نيازهاي مادي جامعه اهتمام دارد. آن کارکردها هدف‌هاي هماهنگ را به وجود مي‌آورد که در ادامه به برخي آنها اشاره مي‌کنيم.

2-1. استعلا و برتري‌جويي

ويِژگي قدرت آن است که برتري به همراه مي‌آورد. برتري که به حاکميت مي‌انجامد و البته همه‌ي هدف نيست، بلکه آن توانمندي در خدمت سعادت و کمال جامعه است و براي رشد آن به کار مي‌رود، اما هنگامي که قدرت نامطلوب است، نفس برتري‌جويي هدف است، قدرت براي آن است که شخص غريزه‌ي برتري‌طلبي خود را ارضا کند. اين ويژگي را «استعلا» مي‌نامند؛ يعني نوعي برتري‌جويي که ديگران را هيچ و خود را همه‌چيز مي‌داند. افرادي که اين پنداره را دارند، سمج، بي‌انعطاف، انتقادناپذير، فرمان‌دهنده و اتهام زننده و نسبت به انتقادها و کشف خطايشان واکنش شديد نشان مي‌دهند؛ انتظار برآورده شدن همه‌ي دستورهاي خود را دارند؛ نسبت به اطرافيان خود شک و ترديد دارند؛ خواستار سلطه و نفوذ بر همگان و احساس نياز همگان به آنها هستند؛ آزادي ديگران را نمي‌پذيرند و براي رأي و نظر ديگران ارزش قائل نيستند.
از نظر روان‌شناسي برتري‌جو به گونه‌اي است که فرد در درون احساس حقارت و کوچکي مي‌کند، حال آنکه در صحنه‌ي اجتماعي سرکش است و سرافرازي مي‌جويد. آن‌گونه که در نظام‌هاي استبدادي چنين رويکردي اتفاق مي‌افتد.
برتري‌جويي غير از کمال‌خواهي است. کمال‌طلبي امر مطلوب و برخاسته از سرشت و فطرت بشري است که او را به رشد و تعالي مي‌رساند. خداوند سعادت و سراي جاويدان را براي کساني بشارت مي‌دهد که در زمين خواستار برتري و فساد نيستند. (45) امر مهم در اين زمينه آن است که برتري‌جويي انسان کنار فساد ذکر شده است. اين شاخصه به ويژه در عرصه‌ي سياسي فساد جامعه را در پي مي‌آورد.
برتري‌جويي اغلب با غفلت از قدرت فراتر خداوند رخ مي‌نمايد؛ قرآن کريم اشاره دارد حضرت موسي (عليه‌السلام) را به سوي آل‌فرعون فرستاديم تا به آنها بگويد در برابر خداوند برتري مجويند. (46) زيرا هنگام برتري‌جويي و استعلا، طغيان و سرکشي نيز به وجود مي‌آيد. در قرآن مجيد مي‌خوانيم: «وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ»: (47) فرعون در زمين برتري‌جويي و سرکشي کرد.
برتري‌جويي فرعون مادي و به سبب مال، قدرت، مقام، عنوان، لشکر و حکومت بود. استعلا دنيوي است و برخاسته از وابستگي به ماديات و دوست داشتن دنيا. برتري‌جويي از بالاترين مراتب وابستگي به دنيا و همه‌ي گرايش‌هاي مادي است. (48) حتي در گام بالاتر چنان خود را برتر مي‌داند که ادعاي ربوبيت مي‌کند: «فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»: (49) من پروردگار برتر شما هستم.
در جاي ديگر خطاب به اشراف خود مي‌گويد: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي»: (50) و فرعون گفت: «اي جمعيت اشراف، من خدايي جز خودم براي شما سراغ ندارم».
قرآن کريم کيفر او را چنين بيان مي‌کند: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى»: (51) و خدا [هم] او را به کيفر دنيا و آخرت گرفتار کرد.
از ابن‌عباس منقول است معني آيه اين است که پس گرفت فرعون را خداي تعالي به نکال دو کلمه؛ کلمه‌ي اخري و کلمه اولي، اما کلمه‌ي اخري قول او است که گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الأعلي»، و کلمه اولي قول اوست که گفت: «ما عَلِمتُ لَکُم مِن إِلهٍ غَيرِي». (52) از امام باقر (عليه‌السلام) نقل شده است: بين اين دو جمله‌ي فرعون چهل سال فاصله بود. (53) در واقع خداوند فرعون را چهل سال مهلت داد، اما به نافرماني خود ادامه داد و حتي با گستاخي خطاب به حضرت موسي گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ»: (54) اگر خدايي به جز من برگيري، تو را از جمله زندانيان خواهم ساخت.
و معناي «علوّ» در اينجا کبر ناپسند است. به اين معنا که خود را نسبت به ديگران چندان بالا مي‌پندارد که گويي هيچ‌کس برابر او نيست؛ خود را برتر از ديگران مي‌انگارد، بدون آنکه هيچ‌گونه شايستگي در دين با شريعت داشته باشد، يا آنکه حقوق ديگران را رعايت کند. با اين انگاره چندان ابايي از تصرفات خود در رعايت صلاح و مصلحت و دوري از فساد و ضرر ندارد. او فقط از شهوات خود پيروي مي‌کند و به دنبال برآورده شدن آرزوهاي خود است. نمونه‌ي بارز اين امر فرعون است که خود را خدا و پسر خورشيد و حق مطلق مي‌پنداشت. (55) او به صراحت مي‌گفت: من جز آنچه معتقدم، به شما عرضه نمي‌کنم و شما را جز به راه صحيح راهنمايي نمي‌کنم.
برتري طلبي مانع از پذيرش حق مي‌شود. به فرموده‌ي قرآن آنان دعوت انبيا را نمي‌پذيرند؛ زيرا پذيرش دعوت به برتري آنه پايان مي‌دهد؛ به آنکه در دل به پيام پيام‌آوران الهي يقين دارند، اما باز از روي ظلم و برتري‌جويي آن را انکار مي‌کنند؛ (56) در نتيجه ويژگي فرعون و اشراف پيرامونش آن است که کبر مي‌ورزند، برتري جوي‌اند (57) و پيامبران الهي را تکذيب مي‌کنند. (58) اينها از سرکشان جبّار بودند و منطق آنها برتري‌طلبي و تکبر بود (59) و مي‌گفتند: «آيا به دو نفري (موسي و هارون) ايمان بياوريم که همانند ما انسان هستند؛ علاوه بر آنکه بني‌اسرائيل از بندگان ما هستند). (60)

2-2. برآوردن نيازهاي شخصي - گروهي

يکي از امتيازها و برتري‌هاي قدرت مطلوب آن است که شخص قدرتمند از خواسته‌ها و آرزوهاي شخصي خود گذر مي‌کند و براي برپايي قوانين الهي، رضاي خداوندي و تأمين منافع ملّي قدم بر مي‌دارد و با گذر از خويش و تمايل‌هاي نفساني بستر تأمين مصالح جوامع را فراهم مي‌کند. آن‌گونه که در تحليل هر مکتبي گفته مي‌شود هدف قدرت به دست آوردن منافع همگاني است؛ (61) اما قدرت هنگامي که نامطلوب است، شخص قدرتمند و حاکم دنبال خواسته‌هاي خود و گروه‌هاي کوچکي است که کامل مطيع و سراپا حلقه به گوش او هستند. فرد هيچ اعتنايي به هنجارها، ارزش‌ها، افکار و دغدغه‌هاي ديگران ندارد. قدرت‌مدار با توجه به آنکه همه‌ي امکانات سياسي، فرهنگي و اقتصادي کشورها را در اختيار مي‌گيرد، همه چيز را براي خود، اطرافيان و هم‌پالکي‌هاي خود مي‌خواهد و براي تثبيت آن در حوزه‌ي شخصي و گروهي از هيچ تلاشي دريغ نمي‌ورزد. اين حالت را در روان‌شناسي ناهنجاري يا آنومي (62) مي‌گويند که عبارت است از حالت ذهني کسي که به اخلاقيات حاکم و خاستگاه آن پشت پا زده، اعتقادي به جمع و جامعه‌ي خويش ندارد، خود را مجبور به تبعيت و پيروي از آنها نمي‌بيند، تنها به تمايلات خود مي‌پردازد و مسئوليت هيچ‌کس و هيچ‌چيز را نمي‌پذيرد. (63)
خداوند به جريان قدرت در برآوردن نيازهاي شخصي، گروهي و قومي اشاره مي‌کند و اين ويژگي را براي قوم يهود بيان مي‌کند که اگر آنها بهره‌اي از حکومت داشته باشند، همه را انحصارطلبانه و نژادگرايانه براي خود و قوم خويش مي‌دانند:
«أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا»: (64) آيا آنها نصيبي از حکومت دارند؟ [اگر هم داشتند، همه چيز را در انحصار خود مي‌گرفتند] و کمترين حقي حتي به قدر نقطه‌ي پشت هسته‌ي خرما به مردم نمي‌دادند.
امام باقر (عليه‌السلام) در روايتي از «ملک» را در آيه امامت و خلافت ذکر مي‌کند. (65) همچنين در اين آيه «نقير» به کار رفته است که به برآمدگي و نقطه‌ي پشت هسته‌ي خرما مي‌گويند و براي چيز بسيار کم به آن امثال مي‌زنند. (66) خداوند در اين آيه درباره‌ي يهوديان اشاره مي‌کندکه آنها اگر قدرت يابند، همه را در اختيار خود مي‌گيرند و اندکي از آن را هم به ديگران واگذار نمي‌کنند. ناصر مکارم شيرازي در اين باره نوشته است:
يهوديان از نظر موقعيت اجتماعي آن ارزش را ندارند که بتوانند بين افراد قضاوت و حکومت کنند و هرگز مردم حق حکومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نکرده‌اند. به علاوه آنها هيچ‌گاه شايستگي حکومت مادي و معنوي بر مردم را ندارند؛ زيرا چنان روح انحصارطلبي بر آنها چيره شده که اگر چنين موقعيتي پيدا کنند، به هيچ کس هيچ حقي نخواهند داد و همه‌ي امتيازها را دربست به خودشان تخصيص مي‌دهند. (67)
با مسلط شدن روحيه‌ي انحصارطلبي، قدرت‌مداران همه چيز را به خود، اطرافيان و گروه‌هاي پيرو خود منحصر مي‌کنند. اين انحصارگرايي چندان شديد مي‌شود که فرد در جايگاه قدرت ادعاي خدايي مي‌کند و همانند فرعون خطاب به اشراف خود مي‌گويد: «غير از خود براي شما خدايي نمي‌شناسم»، (68) و ديگران را بر گزينش خدايي غير از خود، به زندان تهديد مي‌کند. (69)
وجه ديگر انحصارجويي آن است که افراد مي‌پندارند تنها خودشان حق اِعمال قدرت بر ديگران دارند. آن‌سان که اين روحيه را در اشراف بني‌اسرائيل مي‌بينيم و سبب رد کردن حاکميت طالوت را آن مي‌دانند که مال فراوان ندارد و از خاندان برگزيده نيست. آنها مي‌گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهي باشد، با آنکه ما به پادشاهي از وي سزاوارتريم و به او از حيث مالي گشايشي داده نشده است؟» (70)
اما در حاکميت قدرت مطلوب، منافع همه‌ي افراد جامعه‌ي اسلامي تأمين مي‌شود و قدرت به گروه خاصي منحصر نيست. به بيان علامه طباطبايي آنچه خداوند براساس آموزه‌هاي دين فطري براي جامعه‌ي اسلامي قرار داده است، بايد «حکومت انساني» نام گذاشت؛ يعني حکومتي که در آن حقوق همه‌ي افراد حفظ مي‌شود و مصالح ضعيف و قوي، توانگر و فقير، آزاد و برده، مرد و زن و فرد و جماعت همه به طور مساوي رعايت مي‌شود، حال آنکه در حکومت فردي و خودکامه. جريان همه‌ي امور براساس خواسته‌هاي شخص حاکم است و او به دلخواه بر جان، آبرو و مال مردم حکومت مي‌کند، اما در حکومت انساني حقوق همه‌ي افراد رعايت مي‌شود و قدرت به اراده و خواست آنها احترام مي‌گذارد. بدون آنکه خواست فرد يا اکثريت در آن برتري داشته باشد. (71)

2-3. حفظ قدرت براي قدرت

اصولاً در نگاه مطلوب قرآني قدرت در مسير حقيقت است و نعمتي که بايد ابزاري براي حفظ منافع شهروندان جامعه‌ي اسلامي باشد. کسب و حفظ قدرت بايد به هدف ياري‌رساني به جامعه براي رساندن آن به کمال و مطلوبيت انساني باشد. در نتيجه به دست آوردن و حفظ آن به هر قيمت - همراه با لگدمالي حيثيت و کرامت انساني ديگران - مطلوب و شايسته نيست، اما در قدرت نامطلوب قدرت براي قدرت اصالت دارد. در قدرت ابزاري مادي و در دنياي امروز، حتي هدف نخستين از علم نيز تحصيل قدرت و توانايي است. هدف علم خلاف گذشته قدرت‌يابي و نتيجه‌ي عملي است و حقيقت تابعي از قدرت است. (72) هدف، قدرت است و براي رسيدن به آن گويي هر کاري جايز است. به تعبير جوادي آملي اين امر را مي‌توان از قرآن کريم استنباط کرد (73) که گروه قدرت‌مدار مي‌گفتند: «وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى». (74)
اين آيه به ماجراي رويارويي فرعونيان و حضرت موسي (عليه‌السلام) مربوط مي‌شود. آنها به سفارش فرعون همه‌ي کيد و فريب خود را به کار بردند؛ زيرا مي‌پنداشتند در آن روز رستگاري و خوشبختي از آن کسي است که پيروز و غالب شود؛ ليکن پيام وحي الهي اين است که رستگاري از آن کساني است که تقوا پيشه کردند و نقش خويش را تزکيه و پاک کردند. «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى»، (75) يا «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا». (76)
همچنين ايشان يادآور مي‌شوند حکومت ارزش مستقل ندارد، بلکه ميزان و ملاک ارزش آن همبسته به ميزان اثر آن در اجراي هدف‌هاي دين است. وي هدف مياني حکومت ديني را اهتمام به اجراي عدالت در جامعه و هدف نهايي را تعالي يافتن و نوراني شدن انسان مي‌داند. ايشان پيشرفت مطلوب اقتصادي، امنيت و آزادي را از ثمرات قطعي دين تلقي کرده است و اينکه مردم با بهره‌مندي از جامعه‌ي سالم و معتدل، به سوي تحقق خواسته‌هاي الهي قدم برمي‌دارند. (77) در بينش قرآني و ديني قدرت ابزاري براي خدمت و نه همه‌ي هدف است. علي (عليه‌السلام) به خوبي اين نکته را بيان مي‌دارد:
بار خدايا، تو مي‌‌داني آن کارها که از ما سر زد، نه براي رغبت و رقابت در قدرت بود و نه خواستيم از اين دنياي ناچيز چيزي افزون به چنگ آوريم، بلکه مي‌خواستيم نشانه‌هاي دين تو را که دگرگون شده بود، بازگردانيم و بلاد تو را اصلاح کنيم تا بندگان ستمديده‌ات در امان مانند و آن حدود که مقرر داشته‌اي، جاري شود. (78)

تصوير 2- پيامد قدرت

 

پي‌نوشت‌ها:

1.زخرف: 54.
2. سيدقطب؛ في ظلال‌القرآن؛ ج 5، ص 319.
3.محمد ثقفي تهراني؛ تفسير روان جاويد؛ ج 4، ص 609.
4. سيدعبدالحسين طيب؛ تفسير اطيب البيان في تفسيرالقرآن؛ ج 12، ص 42.
5.سيدقطب؛ في ظلال‌القرآن؛ ج 6، ص 3904.
6.محمد صادقي تهراني؛ البلاغ في تفسيرالقرآن بالقرآن؛ ص 494.
7.برخي جلوه‌هاي اين بحث، مانند شيءانگاري انسان در زندگي مدرن و تحقير او را امانوئل کانت (1804 م) مطرح کرده است (براي مشاهده و توضيح آن، ر.ک: آيزيا برلين؛ کانت، روشنگري و جامعه مدني؛ ص 75).
8.زخرف: 54.
9.سيدمحمدتقي مدرسي؛ من‌هدي القرآن؛ ج 12، ص 495.
10. همزه: 1.
11. سيدمحمود طالقاني؛ پرتوي از قرآن؛ ج 4، ص 250.
12. اسراء: 70.
13. حشير: 19.
14. عيسي ولايي؛ مباني سياست در اسلام؛ ص 241 – 242.
15. مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ (نهج‌البلاغه؛ حکمت 449)
16.مَن هانت عليه نفسه، فلاتأمن شرّه (محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 75، ص 365).
17.نجف‌علي ميرزايي؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر (عربي – فارسي: سياسي، مطبوعاتي و اجتماعي)؛ ص 61.
18. شعراء: 22.
19. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 262.
20. شعراء: 18.
21. سيدمحمدتقي مدرسي؛ من هدي القرآن؛ ج 9، ص 31 – 32.
22. احزاب: 72.
23. سيدمحمدتقي طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 2، ص 118.
24. محمد کرمي حويزي؛ التفسير لکتاب‌الله المنير؛ ج 6، ص 5.
25. آل‌عمران: 64.
26. بقره: 49 (مضمون‌هاي شبيه اين آيه در اعراف: 127 و 141؛ ابراهيم: 6؛ غافر: 25).
27. نساء: 76.
28. سيدمحمدتقي مدرسي؛ من هدي‌القرآن؛ ج2، ص 123.
29. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن/ فخرالدين طريحي؛ مجمع‌البحرين؛ ج 5، ص 86 آمده است، «استضعف الشيء» يعني آن را ضعيف شمرد.
30.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «ضعف».
31.قصص: 4.
32. قصص: 5.
33. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 7، ص 31.
34. قصص: 4.
35. محمدجواد مغنيه؛ التفسير المبين؛ ص 506.
36.انفال: 26.
37.اعراف: 150.
38. إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (نساء: 98).
39. عَن أبِي الحَسَنِ مُوسَي (عليه‌السلام) قَالَ سَألتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَکَتَبَ إِلَي الضَّعيِفُ مَن لشم تُرفَع أِلَيهِ حُجَّةُ وَ لَم يعرِفِ الِاختِلَافَ فَإذَا عَرَفَ الاِختِلَافَ فَلَيسَ بِمُستَضعَفٍ (ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ کافي؛ ج 2، ص 407).
40. همان، ج 2، ص 381.
41. در صفحه‌هاي پيش‌رو تفصيل اين بحث خواهد آمد.
42. نساء: 75.
43. نساء: 9.
44. وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ (ابراهيم: 21).
45. وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ (قصص: 83).
46. دخان: 19.
47. يونس: 83؛ در آيه‌ي ديگري قريب همين مضمون آمده است: « وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ» (دخان: 30 – 31/ مؤمنون: 46).
48. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 8، ص 213.
49. نازعات: 24.
50. قصص: 38.
51.نازعات: 25.
52. محمدبن علي شريف لاهيجي؛ تفسير شريف لاهيجي؛ ج 4، ص 703.
53.فضل‌بن حسن طبرسي؛ مجمع‌البيان في تفسيرالقرآن؛ ج 10، ص 656.
54. شعراء: 29.
55. ابن‌عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 20، ص 10.
56.نمل: 14.
57. إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ (مؤمنون: 46).
58. مؤمنون: 48.
59. محمد کرمي حويزي؛ التفسير لکتاب‌الله المنير؛ ج 6، ص 82.
60. مؤمنون: 49.
61. Michael J. Walsh (Editor), Brian Davies (Editor); Proclaiming Justice and Peace; p. 184.
62. anomy
63. داور شيخاوندي؛ جامعه‌شناسي انحرافات؛ ص 75.
64. نساء: 53.
65. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج1، ص 159.
66.راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب‌القرآن؛ ص 821.
67. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 3، ص 421.
68. قصص: 38.
69. شعراء: 29 .
70. بقره: 247.
71. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 9، ص 116.
72.محسن جهانگير؛ احوال و آثار و آراي فرانسيس بيکن؛ ص 178.
73. عبدالله جوادي آملي؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 20.
74. به راستي امروز هر که پيروز شود، رستگار مي‌شود (طه: 64).
75. اعلي: 14.
76. شمس: 9.
77. عبدالله جوادي آملي؛ نسبت دين و دنيا؛ بررسي و نقد نظريه سکولاريسم؛ ص 25 – 27.
78. اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَکُنِ الَّذِي کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شِيءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِکَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِکَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ (نهج‌البلاغه، خطبه‌ي 131).

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول